سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تایپ و تکثیر هرگونه مقاله ،جزوات تحقیقاتی ،پایان نامه و پروژه

تهیه پاورپوینتدر زمینه های مختلف تحقیقاتی ،تبلیغاتی و هنری

همکاری جهت تهیه و تنظیم تحقیقات و پایان نامه ها در هر مقطع و با هر موضوع

با بیش از 9 سال سابقه کار و با حضور کادر علمی مجرب

مطمئن باشید از انتخاب خود پشیمان نخواهید شد . تحویل کار در اسرع وقت

09139667900قدرتی






تاریخ : جمعه 90/1/26 | 10:59 صبح | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()

شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را بر قطب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) وبر تمام شیعیان تسلیت عرض می نمائیم.






تاریخ : جمعه 90/1/26 | 10:42 صبح | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()

داستانی زیبا از امیر کبیر
???? سوم آبان

در سال 1264 هجری قمری، یعنی درست در حدود 166 سال پیش نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسیناسیون به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند! به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند.
اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سی‌صد و سی نفر آبله کوبیده‌اند.

در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.

این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.

میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند ...





تاریخ : دوشنبه 90/1/8 | 11:15 صبح | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()

آدینه ی ظهور دیدار روی نور ای جلوه ی حضور  میعاد می رسد

یوسف زهرا سلامت می کنم  خویش را مولا غلامت می کنم  هیچ در عالم ندارم لیک من هر چه را دارم به نامت می کنم






تاریخ : جمعه 90/1/5 | 1:1 عصر | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()

سلام سال نو مبارک

نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی






تاریخ : جمعه 90/1/5 | 12:50 عصر | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.