سلام مهدی جان فهمیده ام که می خواهی بیایی ولی افسوس دیر آمدی ماردت را بین در و دیوار نهادند و به شهادتش رساندند پدرت علی را در محراب غرق خون کردند جگر جدت حسن را خون کردند سر برادرت حسین را بریدند و بر نیزه کردند دستهای عمویت عباس را از تن جدا کردند و بسیار تا آخر و هیچ کدام نیستند که انتظارت را بکشند به چه امیدی می آیی کسی منتظرت نیست درب خانه مادرت بسته است چون همه شهید شدند. اگر دوست داری به خانه ما بیا لیک شرمندهایم که فرش خانه ما غصبی است غذایمان شبهه ناک دلمان سیاه فکرمان غرق گناه و امیدمان به لطف خداست اگر خواستی بیایی زودتر خبر کن می ترسم وقتی آمدی در حال گناه باشم و نتوانم به پیشوازت بیایم معلوم است که تو هم ای آقا جان و سرور من از درد بی کسی رنج می بری
تاریخ : پنج شنبه 91/9/23 | 9:25 عصر | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()