ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها
یکی دستم بگیرد مستِ مستِ مستم این شب ها
غزل می خوانم و سجاده ام پر میکشد با من
نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها
خدارا شکر سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست
همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها
به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح
تشهد نامه می بندم به بال دستم این شب ها
دلی برداشتم با تکه ابری از نگاه خود
به پا بوس قیامت بار خود را بستم این شبها
تاریخ : پنج شنبه 91/9/23 | 9:37 عصر | نویسنده : مصطفی قدرتی | نظرات ()