معصومیت از دست رفته : چقدر دلم برای بعضی از روزهای زندگی ام تنگ شده ....دلتنگم... دل گرفته ام زیاد ....بخوان همه آنچه را که نگفتم و در قلب این کلمات گنجاندم.
ساکت می شوم:سکوت همان چیزی است که وقتی هست آرامش را با خود به همراه دارد و وقتی نیست تشویش را به جا میگذارد. سکوت که بی دلیل بشکند زخمی میکند وجودی را...نگران وجود دیگری نیستی، که باید باشی، دست کم هوای وجود خودت را داشته باش.
تکیه گاهی که فرو میریزد:شیطان همیشه از جایی ایمانت را به تاراج می برد که هرگز تصورش را نمیکنی .صبوری هم میکند و آرام آرام همان حصاری را می شکند و همان دیواری را فرود می آورد که محکم به آن تکیه کرده ای .شاید بد نباشد هر از چند گاهی به دیواری که به آن تکیه کرده ایم نگاهی بیندازیم تا قبل از آنکه فرو بریزد بتوانیم بازسازیاش کنیم...
اگر آبرویم برود:نوع نگاههای اطرافیان را میگذارم کنار گناهان و اشتباهاتم...کدام را باور کنم، نوع نگاهها را یا حجم گناهان را....باورم تنها به ستارالعیوب بودن تو میرسد...و چقدر شرمنده میشوم، شرمنده آبرو داریت...
شرمندگی خدایا! چقدر راحت متهم میشوی و چقدر راحت کمرنگ میشوی وقتی صدایت شنیده نمیشود...و چقدر من شرمنده میشوم وقتی میبینم تو تمام مدت سخن میگفتی و من یادم رفته بود که در گوشهایم پنبه گذاشته بودم و صدایت را نمیشنیدم...
حسین جان شرمندهایم : فکر میکردم آب میخواهی ،خواستم بیاورم ، میانه راه تشنه شدم، خودم نوشیدم ،برگشتم دوباره آب آوردم، زمانی رسیدم که شهید شده بودی . یاد آن زمانی افتادم که دوستم میگفت :حسین آب نمیخواست ، آب آور میخواست و حیف که روزمرگی خلوص را از کفم ربوده بود من لب تشنهات را دیده بودم نه تن غرق خونت را ، وای بر من که حسین را فدای لب تشنه خویش کردم . به این فکر میکنم که گاهی وقتها چه زود دیر میشود و جبران پذیر هم نیست.